امیـد
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, توسط امید کنکاش |

افشاند نگاهـت باز، بذر غــــــزلی تازه

برگردن دل پیچـید نذر غــــــــزلی تازه

در پرده شعر من تعبیر نگــــــــــــاه تو

وز خامه ی من جاری سـطرغزلی تازه

صد شعله تپش دارد هــر مژه به دیدارت

پیچیده مرا امشب ابر غــــــــــزلی تازه

دل میرود از سینه شــوریده و لرزیده

با تو به تماشای شــــهر غـــــزلی تازه

عشقت به دلم رسـته ، جان آبتنی خــواهد

در بســـتر موج تـو- بحر غــــــــزلی تازه

نوشته شده در تاريخ شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, توسط امید کنکاش |

 بـــــی تو میمیرم


بی تو در خلوت شب ناله می کرد  دل من با هر ترانه خوندم گریه می کرد دل من دیگه تنها تر از این نمیشه باشم میدونی سخت برام ازت جدا شم میدونی به دلم وعده دادم که چشات مال منه به خدا دوست دارم این حرف آخره گریه و غم وای چه سخته برای من بی تو میمیرم دونه دونه اشکای من مثل بارونن بی تو می بارن چشای من می بینه تو رو بی تو میمیرم گریه نکن همه چیز زیباست آخر قصه خدانگهدار

نوشته شده در تاريخ شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, توسط امید کنکاش |

«خاصيت عشق اينست»

ds

از کسی که دوستش داری ساده دست نکش !

شاید دیگه هیچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی

و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن

چون شاید

هیچوقت

هیچ کس

تو رو به اندازه اون دوست نداشته باشه !!

xz

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, توسط امید کنکاش |

عشق ورزیدن خطاست،

حصلش دیوانگیست!

عشق ها بازیچه ان،

عاشقان بازیگران بازی...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, توسط امید کنکاش |

The only vision I have is your sight
The only thing I follow is your light.
Everyone finds his repose in sleep,
Sleep from my eyes has taken flight.

جز نـقـش تو در نـظر نیامد ما را
جز کوی تو رهـگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حـقا کـه بـه چشم در نیامد ما را

2

Pick up the joy giving wine and come hither.
Temptations of mean foes decline and come hither.
Don’t listen to the one who says sit down and stay;
Listen to me, pick up the line and come hither.

بر گیر شراب طرب​انگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو
بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا

3

I said, your lips said, your lips we revive;
I said, your mouth said, sweetness we derive;
I said your words, he said, Hafiz said;
May all sweet lips be joyous and alive.

گفتـم که لبت, گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت, گفت زهی حب نبات
گفتـم سخن تو, گفت حافظ گفتا
شادی همه لطیفه گویان صـلوات

4

One, beautiful and full of grace
Mirror in hand, grooming her face
My handkerchief I offered, she smiled,
Is this gift also part of the chase?

ماهی که قدش به سرو می‌ماند راست
آیینه به دست و روی خود می‌آراست
دستارچه‌ای پیشکشش کردم گفت
وصلم طلبی زهی خیالی که توراست

5

I put my arms around your waist,
A lover’s embrace to taste.
From your resolve it’s obvious
All my efforts will go to waste.

مـن باکـمر تو در میان کردم دسـت
پنداشتمش که در میان چیزی هست
پیداسـت از آن میان چو بربست کمر
تا من ز کمر چه طرف خواهم بربسـت

6

You are the moon and the sun is your slave;
As your slave, it like you must behave.
It is only your luminosity and light
That light of sun and moon can save.

تو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ست
تا بنده تو شده‌ست تابنده شده‌ست
زان روی کـه از شـعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شده‌ست

7

A new challenge everyday
You keep away and delay;
When I act to close the gap
Fate says there is a bigger play.

هر روز دلم بـه زیر باری دگر اسـت
در دیده من ز هجر خاری دگر اسـت
مـن جـهد همی‌کنم قضا می‌گوید
بیرون ز کـفایت تو کاری دگراسـت

8

My beloved is brighter than the sun,
Put in the heavens, my only one.
Placed the hearts upon the earth
To watch the sun’s daily run.

ماهم که رخش روشنی خور بگرفت
گرد خط او چشمه کوثر بگرفـت
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگـه سر چاه را به عنبر بگرفت

9

My broken heart’s sorrows are deep.
Painful, disturbed, broken my sleep.
If you don’t believe, send me your thoughts
And you will see how in sleep I weep.

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرسـت
تا در نگرد که بی‌تو چون خواهم خفت



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, توسط امید کنکاش |

If like me, you too fall in this trap,
Hold the wine and cup upon your lap.
We are the lovers, burning our tracks,
Join us, if you can put up with the crap.

گر همچو من افتاده این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
با ما منشین اگر نـه بدنام شوی

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, توسط امید کنکاش |

بیا ساقی آن می کـه حال آورد
کرامـت فزاید کـمال آورد
بـه مـن ده که بس بی‌دل افتاده‌ام
وز این هر دو بی‌حاصـل افـتاده‌ام
بیا ساقی آن می که عکسش ز جام
بـه کیخـسرو و جم فرسـتد پیام
بده تا بـگویم بـه آواز نی
کـه جمشید کی بود و کاووس کی
بیا ساقی آن کیمیای فـتوح
کـه با گنـج قارون دهد عـمر نوح
بده تا بـه رویت گـشایند باز
در کامرانی و عـمر دراز
بده ساقی آن می کز او جام جـم
زند لاف بینایی اندر عدم
بـه مـن ده که گردم به تایید جام
چو جـم آگـه از سر عالم تـمام
دم از سیر این دیر دیرینـه زن
صـلایی بـه شاهان پیشینـه زن
هـمان منزل است این جهان خراب
کـه دیده‌سـت ایوان افراسیاب
کـجا رای پیران لشـکرکـشـش
کـجا شیده آن ترک خنجرکشـش

O Bearer, bring the wine that brings joy
To increase generosity, & let perfection buoy
Give me some, for I have lost my heart
Both traits from me have kept apart
Bring the wine whose reflection in the cup
Signals to all the kings whose times are up
Give me wine, and with the reed-flute I will sing
When was Jamshid, and when Kavoos was king
Bring me the elixir whose grace and alchemy
Bestows treasures, from bonds of time sets free
Give me so they'll open the doors once again
Of long life and the bliss that will remain
Bearer give the wine that the Holy Grail
Will make claims of sight in the Void and thus fail
Give me so that I, with the help of the Grail
All secrets, like Jamshid, themselves avail
Speak of the tale of the wheel of fate
proclaim to the kings and heroes of late
This broken world is in the same state
As seen by Afrasiab, the mighty, the great
Whence his mobilizing army generals

 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, توسط امید کنکاش |

شبها که چشم مست تو پرناز می شود
یعنی گره زکار دلم باز می شود

ساز غم کلام تو شیوا و دلپذیر
در خلوت شبانه من ساز می شود

 

با قصه‌های روشن باران طلوع صبح
در من سرود عشق تو آغاز می شود

نقش نگاه گرم تو در ذهن سرد من
کم کم بدل به صورت یک راز می شود

یک روز یا دو روز ندانم تمام عمر
دل با غم فراق تو دمساز می شود

با مرغکان عاشق و گنجشککان کوی
بر بام و بر درخت هماواز می شود

وقتی روی زپیشم و تنها شود دلم
آنوقت پای غم به دلم باز می شود

محمد مهدی ناصری

عاشقانه ها

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, توسط امید کنکاش |

·         ای فروغ ماه حـسـن از روی رخـشان شـما
آب روی خوبی از چاه زنـخدان شـما
عزم دیدار تو دارد جان بر لـب آمده
بازگردد یا برآید چیسـت فرمان شـما
کـس بـه دور نرگست طرفی نبسـت از عافیت
بـه کـه نفروشـند مسـتوری به مستان شما
بـخـت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مـگر
زان کـه زد بر دیده آبی روی رخـشان شـما
با صـبا هـمراه بفرسـت از رخت گلدستـه‌ای
بو کـه بویی بشـنویم از خاک بسـتان شـما
عـمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جـم
گر چـه جام ما نـشد پرمی بـه دوران شـما
دل خرابی می‌کـند دلدار را آگـه کـنید
زینـهار ای دوسـتان جان مـن و جان شـما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مـجـموع ما زلـف پریشان شـما
دور دار از خاک و خون دامـن چو بر ما بـگذری
کاندر این ره کـشـتـه بـسیارند قربان شـما
ای صـبا با ساکـنان شـهر یزد از ما بـگو
کای سر حـق ناشـناسان گوی چوگان شـما
گر چـه دوریم از بساط قرب همـت دور نیسـت
بـنده شاه شـماییم و ثـناخوان شـما
ای شهنـشاه بـلـنداخـتر خدا را هـمـتی
تا ببوسـم هـمـچو اخـتر خاک ایوان شـما
می‌کـند حافـظ دعایی بـشـنو آمینی بـگو
روزی ما باد لـعـل شـکرافـشان شـما

·         The bright moon reflects your radiant face
Your snowcapped cheekbones supply water of grace
My heavy heart desires an audience with your face
Come forward or must return, your command I will embrace.
Nobody for good measures girded your fields
Such trades no one in their right mind would chase.
Our dormant fate will never awake, unless
You wash its face and shout brace, brace!
Send a bouquet of your face with morning breeze
Perhaps inhaling your scent, your fields we envision & trace.
May you live fulfilled and long, O wine-bearer of this feast
Though our cup was never filled from your jug or your vase.
My heart is reckless, please, let Beloved know
Beware my friend, my soul your soul replace.
O God, when will my fate and desires hand in hand
Bring me to my Beloved hair, in one place?
Step above the ground, when you decide to pass us by
On this path lie bloody, the martyrs of human race.
Hafiz says a prayer, listen, and say amen
May your sweet wine daily pour upon my lips and my face.
O breeze tell us about the inhabitants of city of Yazd
May the heads of unworthy roll as a ball in your polo race.
Though we are far from friends, kinship is near
We praise your goodness and majestic mace.
O Majesty, may we be touched by your grace
I kiss and touch the ground that is your base.



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, توسط امید کنکاش |

 

·         اگر آن ترک شیرازی بـه دسـت آرد دل ما را
بـه خال هـندویش بخشم سمرقند و بـخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافـت
کـنار آب رکـن آباد و گلگـشـت مـصـلا را
فـغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شـهرآشوب
چـنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغـما را
ز عشـق ناتـمام ما جمال یار مستغنی اسـت
بـه آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
کـه عـشـق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشـنام فرمایی و گر نـفرین دعا گویم
جواب تـلـخ می‌زیبد لـب لعـل شـکرخا را
نصیحـت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سـعادتـمـند پـند پیر دانا را
حدیث از مـطرب و می گو و راز دهر کـمـتر جو
کـه کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافـظ
کـه بر نـظـم تو افـشاند فلک عـقد ثریا را
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, توسط امید کنکاش |

 

عاشق                           عاشق تر
نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق
@@@@@@@   نبودش  @@@@@@@@@
امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه دیدار این خونه
فقط خوابه ، تو که رفتی هوای  خونه تب داره  ،  داره از درو دیوارش غم
عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ،  بیا بر گرد تا ازعشقت
نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش
حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و  گنجشک  کلاغای
سیاه پوشن ، چراغ خونه  خوابیده  توی  دنیای خاموشی ،   دیگه  ساعت رو
طاقچه شده کارش فراموشی  ، شده کارش فراموشی  ،  دیگه  بارون نمی
باره  اگر چه  ابر سیاه  ،  تو که نیستی  توی  این خونه ،  دیگه  آشفته
بازاریست  ،  تموم  گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ،  دیگه  از
رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت
گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم
گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو
به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری
گفتم که تو می دونی،سرخاک
تو می میرم ، ولی
تا لحظه مردن
نمی گیرم
دل از


تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیباســــت
حاجت به بیان نیست که از روی تو پیداسـت
من تشنه ی یک لحظه تماشای تو هســـــــــــتم
افسوس؛که یک لحظه تماشای تو رؤیاســـــــــت

گفتمش بـــــی تو چه می باید کرد
عکس رخـــساره ی ماهش را داد
گفتمش همدم شــــــــــــبهایم کو
تاری از زلف ســــــیاهش را داد
وقت رفتن همه را می ــــــــــید
به من از دور نگاهـــش را داد
یادگاری به همه داد و به من
انتــــــــظار سر راهش را داد

تمام هستی ام را برگی کن!
                بر درختی بیاویز!
                         خودت باد شو!
                                    بر من بوز!
                                          به زمینم بیانداز!
خدا که شدی و از من گذر کردی ...
               خیالم راحت می شود
                                 جای پای تو، مرا
                  و همه هستی مرا
                                     تقدیس می کند!

من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازي دوران دارم
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم

در غمستان نفسگير، اگر
نفسم ميگيرد
آرزو در دل من
متولد نشده، مي ميرد
يا اگر دست زمان درازاي هر نفس
جان مرا ميگيرد
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترين انسانم
به وفاي همه بي ايمانم
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم