مصاحبه در ژورنالیزم اصلا اززبان فرانسوی گرفته شده که بمعنی ملاقات یک ویا چند نفر با کسی دیگر ازطریق وعده گرفتن برای دیدارجهت جمع اوری معلومات واطلاعات مشخص ومعین میبا شد.مصاحبه رادیوی برخلاف مصاحبه مختص بیک روزنامه ویا یک مجله عبارت ازمعلومات درمورد یک گفتار ویا سخن نیست بلکه خود یک سخن وگفتگوی ثقه میباشدواز نظر وقت وزمان نزدیکی وفوریت دارد .گرچه مصاحبه رادیوی با مقایسه با مصاحبه مطبوعاتی درست ادت مرتب واصلاح شده نمی تواند . مصا حبه رادیو ئ اکثرا برای مقاصد ذیل بکار میرود .
« گوینده شدن » یک مطلب است و « گوینده بودن » مطلبی دیگر . شما ممکن است به کمک کمی بخت ، یا یک دوست با نفوذ ویابه سبب داشتن چهره یی دلچسپ و ... به عنوان گوینده به رادیو یا تلویزیون را ه یابید .
اما آیا به کمک کمی بخت یا به یاری یک دوست با نفوذ می توانید حقیقتآ گوینده باشید؟
وسایل نوین ارتباطی مانند روزنامه ، رادیو و تلویزیون با گزارش جریان رویداد های محیط زنده گی بررسی و بیان اندیشه ها و عقاید انسانی در مورد توسعه و تحکیم مراودات اجتماعی و بالا بردن سطح آگاهی و فرهنگ افراد نقش بسیار مهمی را به عهده دارند
بی تو در خلوت شب ناله می کرد دل من با هر ترانه خوندم گریه می کرد دل من دیگه تنها تر از این نمیشه باشم میدونی سخت برام ازت جدا شم میدونی به دلم وعده دادم که چشات مال منه به خدا دوست دارم این حرف آخره گریه و غم وای چه سخته برای من بی تو میمیرم دونه دونه اشکای من مثل بارونن بی تو می بارن چشای من می بینه تو رو بی تو میمیرم گریه نکن همه چیز زیباست آخر قصه خدانگهدار
آرام باش ،ما تا همیشه مال همیم ، همیشه عاشق و یار همیم
آرام باش عشق من ، تو تا ابد در قلبمنی ، تو همه ی وجودمی
بیا در آغوشم ، جایی که همیشه آرزویش را داشتی
جایی که برایت سرچشمه آرامش است
آغوشم را باز کرده ام برایت ، تشنه ام برای بوسیدن لبهایت
بگذار لبهایت را بر روی لبانم
حرفی نمی زنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانت
خیره به چشمان تو ، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تو
دستم درون دستهایت ، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو
محکم فشرده ام تو را در آغوشم ، آرزو میکنم لحظه مرگم همینجا باشد ، همین آغوش مهربانت
چه گرمایی دارد تنت عشق من ، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب من
قلب تو میتپد و قلب من با تپشهای قلبت شاد است ، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است
آرامم ، می دانم اینک کجا هستم، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم ،همانجایی که انتظارش را می کشیدم و هر زمان خوابش را می دیدم آن خواب برایم یک رویای شیرین بود....
در آغوش عشق ، بی خیال همه چیز ، نه می دانم زمان چگونه می گذرد و نه می دانم در چه حالی ام
تنها می دانم حالم از این بهتر نمی شود ، دنیای من از این عاشقانه تر نمی شود
گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت
عشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته ، عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده ، عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه
1000 مرتبه 900 جمله ي عا شقانه را در 800 جاي مختلف خواندم و به 700 زبان پيش 600 نفر مطرح كردم 500 نفر 400 جمله ي مرا به 300 زبان و در 200 برگ ترجمه كردند . كه هر 100 بار براي 90 روز روزي 80 دقيقه آنرا خواندم و 70 جمله را در60 بار هر بار براي 50 روز روزي 40 مرتبه براي تو تكرار كردم 30 تاي آنرا آموختي پس 20 روز هر 10 دقيقه از تو 9 سوال كردم 8 مرتبه به 7 سوال من 6 جواب دادي و در فاصله ي 5 روز طي 4 ساعت 3 مرتبه تو را ديدم 2 ساعت نوازشت كردم تا1 مرتبه بگويي دوستت دارم.
خداوند منان را شگذاریم که مارا توفیق داد تا از روز نه ای وارد بحث سیاست و ژورنایست شویم تا بتوانیم معیاری ها را در رابطه به سیاست و ژوزنالیزم بیابیم و تا حدتوان به این کار دست یافتیم و بدین محلوظ وظیفه خانگی را که استاد مضمون اصول تحقیق استاد محترم پوهنیار محمد داوود "نبیل" در رابطه به سیاست و ژورنالیزم برای مان سپرده شده بود توانستیم در این رابطه مجموعه مطالب حقه را تهيه نمایم . درتهيه این مطالب از کتب های عمده و جامع عرصه ژورنالیزم استفاده نموده ایم این مجموعه مطالب در(29) صفحه تحریر گردیده و دارای سه بخش میباشد که بخش اول آن شامل سياست وژور نالیزم نقش اعلان با ژورنالیزم ورسالت ژورناليزم و سیاست است، بخش دوم آن ژونالیزم و معیاری سیاست را تحت مطالعه قرار میدهد و بالاخره در بخش سوم آن سیابون و ژورنالیزم را در ابعاد مختلف مورد بررسی قرار داده ایم . اکیدآ قابل یاد آوری است که از هدایات و رهنمای استاد محترم پوهنیار محمد داوود "نبيل" اظهار سپاس و تشکری می نمایم که حوصله مندی شان در خدمت ما قرار گرفتند که بار بار نزد ایشان تشریف بردیم و از هدایات گهر بار شان مستفید شدیم . در خاتمه اینجانب ، امید کنکاش خواهش می نمایم که مجموعه مطالب را که تهیه نموده ام خالی از كوتاهي نیست بنآ لطف نموده ما را عفو نماید .
امید کنکاش
دانشجویدانشکده ژورنالیزم
الف
مقدمه
اصول بین المللی سیاست و ژورنالیزم در 1983 در پاریس با اشتراک نمایندگان خبر نگاران در سطع بین المللی و منطقه در سراسر جهان تهیه کرده و ژورنالیزم و سیاست و سیر تاریخی خود را آغاز کردند . بدون شک ژورنالیزم یک عرصه و سیع بوده که با همه مسلک ها در یک محدوده آمیخته بوده اما " سیاست" بیشتر از همه علوم خود را در بستر ژورنالیزم پرورانيده شده است " با آغاز عصر مطبوعات در اوایل قرن هفدهم " مطالب از جانب سیاسيون در رسانه ها گنجانیده شده و به نشر رسيد که خود نیاز سیاست مداربه ژورنالیستان ميدهد ،امادرشرايت فعلي عقايد سياسيون از هنجره ژورناليزم به سمع عامه مردم رسانيده ميشود. بدین ملحوظ سیاست نمیتواند بدون ژورنالیزم نفس راحت بکشد . در این رساله که تهیه شده خود را ملزم نمودیم تا مطالب را از منافع بطوری دقیق بررسی نمایم . تا حد توان تلاش بخرچ داد ابعاد عرصه سیاست و ژورنالیزم بشکل برجسته بیان نمایم . افکار و دیده های را که از طریق ژورنالیزم انعکاس یافته تا حد توان مندی مان
در این رساله گنجانیده ایم . نکته دیگر این که ژورنالیم یک عرصه وسیع نسبت به سیاست و همیشه سیاست نیاز به ژورنالیزم داشته و سیابون همیشه در تلاش بودند که هر کدام از ژورنالیم به نفع خود تبلیغات نمایند.
با احترام
امید کنکاش
دانشجویدانشکده ژورنالیزم
ب
بخش اول
سیاست وژورنالیزم
از اینکه درفهمیدن هرعلم نخست تعریف موضوع و غرض آن باید فهمیده شود ناگزیر بحث خود را از معرفی سیاست و ژورنالیزم آغاز میکنیم :
تعریف سیاست :
سیاست در لغت به معنای زیاد آماده است که از آن جمله معنی (حکم راندن،ریاست ،اداره کردن ،شکنجه،نگهداری ،حر است خدود و ملک )سعدی هم سیاست را به معنی کشور داری آورده است چنانچه میگویند مالی بی تجارت علم بی بحث و ملک بی سیاست نیابد . (1:ص.1-5)
تعریف ژورنالیزم :
ژورنالیزم اولآ حقیقت را درک ثانیآ واقعیت و توازن را اختیار میکنند ژورنالیست واقعی باید سرشداستعمار ،این غول برده ساز و بشریت ستم طبقاتی و مبارزه علیه این دو پدیده و در زمینه طریق مبارزه و شکست آن آگاهی عملی سیاسی دقیق دانسته باشد تنها دراین صورت است که ژورنالیست میتواند استراتیژی های نظامی ،سیاسی ،استعمار برجوی ملی ستم طبقاتی ،بی عدالتی و تعصبات نژادی را در کشور خود و جهان افشا و وظیفه مقدس و سترگ ملي و بين المللی خود را ادا نمایند . (2:ص.1-2)
رابطه سیاست و ژورنالیزم
قوانین اصول اخلاقی،ارزش های معدنی و عملی در کشور های مختلف جهان تا به کنوانسیون های بین المللی ژورنالیزم به حقیقت ، بی طرفی ،عدم جانب داری ،حلاقت دعوت میکند .
از جانب دیگر دانشمندان علوم سیاسی همیشه سیاست را هر نوع فعالیت ،تلاش و رهکار . بطوریکه به منظور رسیدن به قدرت تعریف کرده اند و مرکز صیقل سیاست دولت را خوانده اند و سیاست مردان نیز همواره نواخت با تکیه زدن به قدرت در پی گسترش نفوذ سیاسی و جاطلبی های آرام گرا یانه برای کشور مردم خود اند . سیاست مداران برای طبق برنامه خود نیاز به افکار عامه دارند . و بدون پیشرفت کار در عرصه حکومت داری اجرا است عالی برای رسیدن به این ارمان نیاز می برم به تبلیغات می باشد که این وسیله تبلیغ همانا ژورنالیزم چيزي ديگر نيست .ژورناليزم به عنوان معلم جامعه و اطلاع رسان صادق وظیفه و رسالت را به عهده دارد (3:ص.1-4)
نقش اعلان در سیاست
سیاست مداران برای تشویق مردم از اعلان استفاده کردند . تا انها را رای بدهند بنآ این یک بخش مهم در سیاست بوده که نتیجه خوبی داده است مثلآ جورج بلیو پوش در سال 2004 یک مقدار پول هنگفتی را صرف تصاویر و بیرق آمریکا کرد و توانست اذهان عامه را به نفع خویش جلب نماید . (4: ص 24- )
رسالت ژورنالیزم در سیاست
ژورنالیزم ،ژورنالیست را طوری آموزش دهد که او باید در برابر نا هنجاری های اجتماعی و روند موجود تاریخ صادقانه با شد و آنرا که با اشخاص بنام سیاست مدار به ورد زبانش آمده تبلیغ می کند ،تحلیل و برر سی کند و مردم را آگاهانه از اهداف شوم شان از طریق رسانه های صوتی و تصویری . مطبوعاتی آگاه سازد . به این معنی که اگر تاریخ بر منوال آرزو ها و خواسته های شوم آنها حرکت مس کند ژورنالیست متحهد و دوست داری منافع ملی با اسناد و مدارکه که متکی به حقایق دارند عاملين خیانت و ظلم را افشا کند تا مردم بتواند از این نوع اهداف شوم وم آگاهی یابند و قربانی سیاست های شیطانی نشوند (5: ص.6-47)
بخش دوم
ژورنالیزم و معیارهای سیاست
اتحادیه ملی خبر نگاران در انگلستان ژورنالیستان را مؤظف میدارند که معیارهای حرفوی و سیاست را رعایت نمایند . هر گونه موانع پخش اخبار مبارزه کنند . این اتحادیه اساسات سیاست و ژورنالیزم را در نظر گرفته و پیشنهاد میکنند خبرنگاران با اطلاعات و طرح های شان با استفاده از راهکاری قانون بدست بیاورد یک خبر نگار باید از طریق اعلان با اظهار نظر با انتشار مطلب موجب تبلیغ و تائید مسول یا خدمت بازرگانی شود تا بدان وسیله امکان مطرح شدن شخص یا نهاد را برای آن می کند (5:ص.41-42)
افشای حقایق
یکی از اوصاف عالی و برجسته یک ژورنالیست و خبر نگار متعهد با رسالت آگاهی دادن و برای مردم از طریق افشا گری حقایق کتمان شده و داشتی جرآت پرده دری و سنت شکنی است . که ژورنالیست میتواند با داشتنی چنین روحیه و چنین حرکت آرام آرام در میان مردم جامعه و قشر متفکر و دانشمند رسوخ کند ،جای پیدا کند شناخته شود البته در نظام های دیکتاتوری با کشورهای نظیر افغانستان که دموکراسی را نو امتحان میکنند شاید چنین ژورنالیستان مورد هتک حرمت و آزادی توسط بعضی از مقامات استفاده جوو جبحون که میخواهند مردم از حقایق عملکرد شان واقف شوند . و تحت بهانه شرايط نا مساعد در نا شد عاملین اسارت و استبدادی می نویسند شعر میراند چنین قلم بدستان و هنر مندان فاقد اندیشه و بی تعهد جه در خدمت حکومت های نوع طالبی باشنده و چه در مورد نظام مستبد دیگر برای ایشان یک مفهوم دارد . د رهر دو صورت در بی منافعی شخصی خود اند .
بالاخره نویسنده ،خبرنگار ،گزارشگر که بی روحیه و تنبل به اصطلاح بیغرض زندگی کرده از افشاء مسایل زندگی و انعکاس درد ها و رنج ها مردم خالی کند چنین نوسیندگان و هنر مندان افرا دجبحون نمیتواند قلم و هنر را برای همیشه در قفس جور و بیداد زندانی کرد و جلوی مبارزه علنی استبداد و بیداد را گرفت . (5:ص5-58)
خبرنگار بیغرض
قلم بدستان و ژورنالیستان جزمی و بی اندیشه !
اینها عناصری که نا استوار و بیشتر در بی کسب و منفعت مادی و شهرت ،در عینی آن که افراد احساساتی و پر عقده اند ،همانقدر ترسو ،جبون و مردم گریز هستند هرگاه شرائط زندگی اجتماعی در کشور رو به خامت گرائده و اختناق سیاسی در کشور حاکم گردد و یا ممالک مورد تجاوز مستقیم اجنبی قرار گیرد این قلم بدستان و ژورنالیستان یا مادران وطن را ترک میگویند با قلم را خلاف خاموشی کرده به گو شه ای خاموش بر لب زده و منتظر فضای مساعدی می نشیند تا دیگران برایشان آماده نمایند یا علنآ تن به ذلت داده و اما مقاومت و مداومت هدف مندان ژورنالیستان در زمینه افشا حقایق در چينين شرائط سخت و دشوار خود اوج اعظمت مسلکی و وجدانی ژورنالیستان را به نمایش میگذارد زیرا ژورنالیستان و هنر مندان که مورد تقدیر ارتجاع و مایه نفرت مردم باشد خودش مرده هنر مند و هنر اش مبتزل است نوسینده ،خبرنگار ،و هنر مند که راه های انگیزه علت ياب بیدار کن وبسيج گرا از مردم پنهان کند . تا مردم ندانند ،نگویند چنین نوسینده خبرنگار و هنر مند نوکران گوش به فرمان عاملینی استبداد و استعمار اند دوستان مردم با بستنی دهان شلعر و با شکتنی قلم ژورنالیست و تعهد خبر نگار و هنر منفعلی در جامعه بوده در حقیقت عناصر هرزه و بیخطری هستند برای عاملینی استبداد و عقب گرای که اصلآ به درد مردم و جامعه نمیخورند و از نظر ادب شناسان مردم گرا مردود شناخته شده اند و به گفته و نیالی زاکرو تيني نوسینده و ادبیات شناس مشهور رستونی شاعر نویسنده و هنر مند نباید رسانی باشد کوچک و در حصه شیشه یی که تنها خودش را رسند باید رسان باشد پوسته درگیر ودار زندگی و منفی اجتماع من قهرمان ادبیات رامین می بینم (5:ص22-25)
·کارشناسانازدیدگاهسیاسیواجتماعیخبرراپاره ای از چالش های فرا راه بانوان وجوانان بدخشان
نوشته شده در تاريخ شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:,
توسط امید کنکاش
|
نویسنده :شبنم نگهت
2012/ 1/ 20
ترید وشکی وجود نداردکه جوانان وبانوان به عنوان بزرگ ترین نیروهای سیال، سازنده وتحول آفرین درسراسردنیا محسوب می شوند،اما با تأسف فراوان واندوه بی کران این نیروهای انقلاب آفرین ،سرنوشت سازو پویا به صورت کل درهمه اطراف واکناف کشور وبصورت ویژه درولایت پهن دامن بدخشان کاملا مغفول ومظلوم اند. اگر بخواهیم مشکلات وچالش های که فراراه این دوقشردربدخشان می باشد را به بررسی بگیریم، گستردهتر،حجیم تروافزون تر از حوصله ی اینگونهمقاله ها می باشند، اما روی هم رفته دراین نوشته برخی ازمشکلاتمهم وبنیادی این دو دسته را می توان بصورت فشرده وفهرستوارتوضیح داد:
در زمانه ما کمتر کسی است که منکر قدرت رسانهها شود. یعنی رسانهها واقعیت زمان ما شدهاند. اما اینکه آیا این ضرورت برخاسته از نیازی اصلی است یا خیر محل تأمل است. یعنی آیا رسانهها و به تعبیر خاصتر، ژورنالهای امروزین عدول از طبیعتند یا خیر. آیا این همه سرعت و پیچیدگی عصر اطلاعات با حقیقت انسان هماهنگی دارد یا نه؟ فکر میکنم به جای پاسخ به این سئوال و گیرانداختن خود درون مقدماتی که گاه مانع از رسیدن به مقصود است، میتوان اینگونه سئوال کرد که حزباللهی بودن وصف ژورنال است یا ژورنالیست یا اصلاً این ترکیبی اضافی است و مالکیت رسانه و جبهه ملاک است؟
چندی پیش تلویزیون بی بی سی فارسی گزارشی پخش کرد و اینچنین نتیجه گرفت که اکثریت ایرانیان آریایی نیستند. توضیحی که در سایت بی بی سی فارسی نوشته شده بود به این شرح است:
اگر نگاهی گزرا به تاریخ پیدایی خبر گزاری ها بیندازیم , دیده میشود که اولین خبر گزاری در سال 1835 میلادی در پاریس توسط شخصی بنام شارل هاوس ایجاد شد هاوس ابتدا یک دارالترجمه داشت او در این دارالترجمه گزیده هایی از روزنامه های مختلف اروپایی را جمع آوری میکرد و در اختیاری مطبوعات فرانسه قرار میداد.( این خبر گزاری امروز بنام فرانس پرس کار میکند)
و همچنان اهداف رسانه های همه گانی چنین ردیف بندی میشود:
1-اطلاع رسانی 2- همبسته گی 3- پیوسته گی و تداوم4- تفریح و سرگرمی 5- بسیج
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:,
توسط امید کنکاش
|
The only vision I have is your sight
The only thing I follow is your light.
Everyone finds his repose in sleep,
Sleep from my eyes has taken flight.
جز نـقـش تو در نـظر نیامد ما را جز کوی تو رهـگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حـقا کـه بـه چشم در نیامد ما را
2
Pick up the joy giving wine and come hither.
Temptations of mean foes decline and come hither.
Don’t listen to the one who says sit down and stay;
Listen to me, pick up the line and come hither.
بر گیر شراب طربانگیز و بیا پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا مشنو سخن خصم که بنشین و مرو بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا
3
I said, your lips said, your lips we revive;
I said, your mouth said, sweetness we derive;
I said your words, he said, Hafiz said;
May all sweet lips be joyous and alive.
گفتـم که لبت, گفت لبم آب حیات گفتم دهنت, گفت زهی حب نبات گفتـم سخن تو, گفت حافظ گفتا شادی همه لطیفه گویان صـلوات
4
One, beautiful and full of grace
Mirror in hand, grooming her face
My handkerchief I offered, she smiled,
Is this gift also part of the chase?
ماهی که قدش به سرو میماند راست آیینه به دست و روی خود میآراست دستارچهای پیشکشش کردم گفت وصلم طلبی زهی خیالی که توراست
5
I put my arms around your waist,
A lover’s embrace to taste.
From your resolve it’s obvious
All my efforts will go to waste.
مـن باکـمر تو در میان کردم دسـت پنداشتمش که در میان چیزی هست پیداسـت از آن میان چو بربست کمر تا من ز کمر چه طرف خواهم بربسـت
6
You are the moon and the sun is your slave;
As your slave, it like you must behave.
It is only your luminosity and light
That light of sun and moon can save.
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست تا بنده تو شدهست تابنده شدهست زان روی کـه از شـعاع نور رخ تو خورشید منیر و ماه تابنده شدهست
7
A new challenge everyday
You keep away and delay;
When I act to close the gap
Fate says there is a bigger play.
هر روز دلم بـه زیر باری دگر اسـت در دیده من ز هجر خاری دگر اسـت مـن جـهد همیکنم قضا میگوید بیرون ز کـفایت تو کاری دگراسـت
8
My beloved is brighter than the sun,
Put in the heavens, my only one.
Placed the hearts upon the earth
To watch the sun’s daily run.
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت گرد خط او چشمه کوثر بگرفـت دلها همه در چاه زنخدان انداخت وآنگـه سر چاه را به عنبر بگرفت
9
My broken heart’s sorrows are deep.
Painful, disturbed, broken my sleep.
If you don’t believe, send me your thoughts
And you will see how in sleep I weep.
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت باور نکنی خیال خود را بفرسـت تا در نگرد که بیتو چون خواهم خفت
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:,
توسط امید کنکاش
|
If like me, you too fall in this trap,
Hold the wine and cup upon your lap.
We are the lovers, burning our tracks,
Join us, if you can put up with the crap.
گر همچو من افتاده این دام شوی ای بس که خراب باده و جام شوی ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم با ما منشین اگر نـه بدنام شوی
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:,
توسط امید کنکاش
|
بیا ساقی آن می کـه حال آورد کرامـت فزاید کـمال آورد بـه مـن ده که بس بیدل افتادهام وز این هر دو بیحاصـل افـتادهام بیا ساقی آن می که عکسش ز جام بـه کیخـسرو و جم فرسـتد پیام بده تا بـگویم بـه آواز نی کـه جمشید کی بود و کاووس کی بیا ساقی آن کیمیای فـتوح کـه با گنـج قارون دهد عـمر نوح بده تا بـه رویت گـشایند باز در کامرانی و عـمر دراز بده ساقی آن می کز او جام جـم زند لاف بینایی اندر عدم بـه مـن ده که گردم به تایید جام چو جـم آگـه از سر عالم تـمام دم از سیر این دیر دیرینـه زن صـلایی بـه شاهان پیشینـه زن هـمان منزل است این جهان خراب کـه دیدهسـت ایوان افراسیاب کـجا رای پیران لشـکرکـشـش کـجا شیده آن ترک خنجرکشـش
O Bearer, bring the wine that brings joy
To increase generosity, & let perfection buoy
Give me some, for I have lost my heart
Both traits from me have kept apart
Bring the wine whose reflection in the cup
Signals to all the kings whose times are up
Give me wine, and with the reed-flute I will sing
When was Jamshid, and when Kavoos was king
Bring me the elixir whose grace and alchemy
Bestows treasures, from bonds of time sets free
Give me so they'll open the doors once again
Of long life and the bliss that will remain
Bearer give the wine that the Holy Grail
Will make claims of sight in the Void and thus fail
Give me so that I, with the help of the Grail
All secrets, like Jamshid, themselves avail
Speak of the tale of the wheel of fate
proclaim to the kings and heroes of late
This broken world is in the same state
As seen by Afrasiab, the mighty, the great
Whence his mobilizing army generals
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:,
توسط امید کنکاش
|
Friends, unlock the locks of the Beloved’s head
On this joyous night, let the story spread.
In familiar solitude friends have tread
Close the door after a prayer is read.
Violin and harp loudly sang and said
Listen and let your sense by the Knower be led.
I swear all sadness will have fled
Once you trust in God to give your daily bread.
The lover and beloved differ as white and red
Need your hunger, when beloved wants to be fed.
The first words of the wine-master simply said
The unworthy companion strongly dread.
Whoever in this world with love is not wed
Hold his funeral as another living dead.
And if Hafiz for alms towards you has sped
Redirect him towards the Beloved’s bed
مـعاشران گره از زلـف یار باز کـنید شـبی خوش اسـت بدین قصهاش دراز کـنید حـضور خـلوت انـس است و دوستان جمعند و ان یکاد بـخوانید و در فراز کـنید رباب و چـنـگ بـه بانـگ بـلـند میگویند کـه گوش هوش بـه پیغام اهـل راز کـنید بـه جان دوسـت کـه غم پرده بر شـما ندرد گر اعـتـماد بر الـطاف کارساز کـنید میان عاشـق و معـشوق فرق بـسیار اسـت چو یار ناز نـماید شـما نیاز کـنید نخسـت موعـظـه پیر صحبت این حرف است کـه از مـصاحـب ناجـنـس احـتراز کـنید هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق بر او نـمرده بـه فـتوای مـن نـماز کـنید وگر طـلـب کـند انـعامی از شـما حافـظ حوالـتـش بـه لـب یار دلـنواز کـنید
·ای فروغ ماه حـسـن از روی رخـشان شـما آب روی خوبی از چاه زنـخدان شـما عزم دیدار تو دارد جان بر لـب آمده بازگردد یا برآید چیسـت فرمان شـما کـس بـه دور نرگست طرفی نبسـت از عافیت بـه کـه نفروشـند مسـتوری به مستان شما بـخـت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مـگر زان کـه زد بر دیده آبی روی رخـشان شـما با صـبا هـمراه بفرسـت از رخت گلدستـهای بو کـه بویی بشـنویم از خاک بسـتان شـما عـمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جـم گر چـه جام ما نـشد پرمی بـه دوران شـما دل خرابی میکـند دلدار را آگـه کـنید زینـهار ای دوسـتان جان مـن و جان شـما کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند خاطر مـجـموع ما زلـف پریشان شـما دور دار از خاک و خون دامـن چو بر ما بـگذری کاندر این ره کـشـتـه بـسیارند قربان شـما ای صـبا با ساکـنان شـهر یزد از ما بـگو کای سر حـق ناشـناسان گوی چوگان شـما گر چـه دوریم از بساط قرب همـت دور نیسـت بـنده شاه شـماییم و ثـناخوان شـما ای شهنـشاه بـلـنداخـتر خدا را هـمـتی تا ببوسـم هـمـچو اخـتر خاک ایوان شـما میکـند حافـظ دعایی بـشـنو آمینی بـگو روزی ما باد لـعـل شـکرافـشان شـما
·The bright moon reflects your radiant face
Your snowcapped cheekbones supply water of grace
My heavy heart desires an audience with your face
Come forward or must return, your command I will embrace.
Nobody for good measures girded your fields
Such trades no one in their right mind would chase.
Our dormant fate will never awake, unless
You wash its face and shout brace, brace!
Send a bouquet of your face with morning breeze
Perhaps inhaling your scent, your fields we envision & trace.
May you live fulfilled and long, O wine-bearer of this feast
Though our cup was never filled from your jug or your vase.
My heart is reckless, please, let Beloved know
Beware my friend, my soul your soul replace.
O God, when will my fate and desires hand in hand
Bring me to my Beloved hair, in one place?
Step above the ground, when you decide to pass us by
On this path lie bloody, the martyrs of human race.
Hafiz says a prayer, listen, and say amen
May your sweet wine daily pour upon my lips and my face.
O breeze tell us about the inhabitants of city of Yazd
May the heads of unworthy roll as a ball in your polo race.
Though we are far from friends, kinship is near
We praise your goodness and majestic mace.
O Majesty, may we be touched by your grace
I kiss and touch the ground that is your base.
·اگر آن ترک شیرازی بـه دسـت آرد دل ما را بـه خال هـندویش بخشم سمرقند و بـخارا را بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافـت کـنار آب رکـن آباد و گلگـشـت مـصـلا را فـغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شـهرآشوب چـنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغـما را ز عشـق ناتـمام ما جمال یار مستغنی اسـت بـه آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم کـه عـشـق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را اگر دشـنام فرمایی و گر نـفرین دعا گویم جواب تـلـخ میزیبد لـب لعـل شـکرخا را نصیحـت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند جوانان سـعادتـمـند پـند پیر دانا را حدیث از مـطرب و می گو و راز دهر کـمـتر جو کـه کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافـظ کـه بر نـظـم تو افـشاند فلک عـقد ثریا را
طاقچه شده کارش فراموشی ، شده کارش فراموشی ، دیگه بارون نمی
باره اگر چه ابر سیاه ، تو که نیستی توی این خونه ، دیگه آشفته
بازاریست ، تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ، دیگه از
رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت
گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم
گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو
به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری
گفتم که تو می دونی،سرخاک
تو می میرم ، ولی
تا لحظه مردن
نمی گیرم
دل از
تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیباســــت حاجت به بیان نیست که از روی تو پیداسـت من تشنه ی یک لحظه تماشای تو هســـــــــــتم افسوس؛که یک لحظه تماشای تو رؤیاســـــــــت
گفتمش بـــــی تو چه می باید کرد عکس رخـــساره ی ماهش را داد گفتمش همدم شــــــــــــبهایم کو تاری از زلف ســــــیاهش را داد وقت رفتن همه را می ــــــــــید به من از دور نگاهـــش را داد یادگاری به همه داد و به من انتــــــــظار سر راهش را داد
تمام هستی ام را برگی کن!
بر درختی بیاویز!
خودت باد شو!
بر من بوز!
به زمینم بیانداز!
خدا که شدی و از من گذر کردی ...
خیالم راحت می شود
جای پای تو، مرا
و همه هستی مرا
تقدیس می کند!
من اگر روح پريشان دارم من اگر غصه هزاران دارم گله از بازي دوران دارم دل گريان،لب خندان دارم به تو و عشق تو ايمان دارم در غمستان نفسگير، اگر نفسم ميگيرد آرزو در دل من متولد نشده، مي ميرد يا اگر دست زمان درازاي هر نفس جان مرا ميگيرد دل گريان، لب خندان دارم به تو و عشق تو ايمان دارم من اگر پشت خودم پنهانم من اگر خسته ترين انسانم به وفاي همه بي ايمانم دل گريان، لب خندان دارم به تو و عشق تو ايمان دارم
هميشه چه كم اند آناني كه دلهاشان بي باكي و بازيگوشي ديرپاي دارد و جانشان نيزشكيبا مي ماند. جز اينان دگر همه بيم داران اند.((نيچه))
خواهان فضيلتستون باش كه هر چه بالاتر مي رود زيباتر مي شود و ظريف تر، اما از درون سخت تر واستوار تر.((نيچه))
يك هنر مند شريفاساساً مجاز خواهد بود كه بداند كارش بر چه كسي تأثير مي گذارد! و آيا هرگز برمردم! بر ناپختگان! بر احساساتي ها! بر بيماران و اما بيش از همه بر گرانجانان [ =مردم سخت جان ] تاثير مي گذارد؟!((نيچه))
براي اينكهزيبايي رخسار، روشني كلام، نيكي و استواري منش برجا بماند، سايه نيز همان اندازهضروري است كه نور.((نيچه))
تنها با دست نمينويسم: پا نيز، همواره، همراهي نويسنده را مي خواهد. استوار، آزاد و دلير مي دَوَد،گاهي بر دشت، گاهي بر كاغذ.((نيچه))
زماني قلبا بهاو (دوست) نزديكتري كه در برابر او مقاومت و ايستادگي كني.((نيچه))
در هنگام لزومنه تنها مشكلات و حوادث ناگوار را صبورانه بپذير و تحمل كن، بلكه آنها را دوستبدار.((نيچه))
هنر معاشرت باانسانها عمدتاً بر مهارتي استوار است (نياز به آموزشي طولاني دارد) كه به كمك آنقادريم غذايي را كه به طبخ آن هيچ اعتمادي نداريم بپذيريم و آن را ببلعيم.((نيچه))
توان انتقادكردن و حفظ وجدان صادق در مخالفت با آنچه كه هميشگي، سنتي و مقدس است، هنري والاتراز تحمل و تحريك انتقاد است و اين هنر در فرهنگ ما به راستي بزرگ، نو و شگفت آوراست.((نيچه))
امروزه همه ميدانند كه تحمل انتقاد نشانه بارز فرهنگ است.((نيچه))
افكارم بايد مراآگاه كند كه در چه وضعيتي هستم، نه آنكه فاش سازد به كجا روانم. من بي خبري ازآينده را دوست دارم و نمي خواهم به بي صبري و ملاحت چيزهاي ديده و شناخته مبتلاگردم.((نيچه))
من اكنون بهاندازه كافي مقتدر هستم كه شكست را تحمل كنم.((نيچه))
تحمل انسانداراي نبوغ ناممكن است، مگر آنكه در وجودش دست كم دو ويژگي وجود داشته باشد : سپاسگذاري و پاكي.((نيچه))
كودك نميتوانداستعاره را از جز آن، بازشناسد و آنچه در كودكي به او آموخته ميشود، ممكن استهمواره در ذهن وي پابرجا مانده، از بين نرود.((افلاطون))
تربيت در همانجواني، كارساز بوده و بناي هر نقشي كه در آن هنگام بريزد، پابرجا خواهد ماند.((افلاطون))
جوانمردي،نيرويي است پايداري ناپذير و چون در نفسي بروز كند، ترس و آشفتگي را در برابر هرگونه خطر از بين ميبرد.((افلاطون))
همهي پيشرفتهاو دستاوردهاي انسان، نتيجهي پيوستگي در تلاش و نيز پايبندي اوست؛ آن هم تلاشيهدفمند و پايدار.((آنتوني رابينز))
پدر و مادر،زماني در برابر فرزندان خود ناتوان هستند كه به گفتهها و رفتارشان باور ندارند وزماني، استوار و نيرومند و رُك برخورد ميكنند كه به خود باور دارند.((آبراهام مازلو))
هدف آموزش و پرورش، "خودشكوفايي" شخص، انسان كامل شدن، رشد بالاترين شكل تعالي كهنوع انسان بر آن پافشاري ميكند يا فرد ويژهاي ميتواند بدان دست يابد،است.((آبراهام مازلو))
زماني كه پيشهيسخت و توان فرسايي داريد و ايمان و باور پابرجايي نيز بدان نداريد و مفهوم و هدفي والا را در آن نميبينيد و نمييابيد، زندگي براي شما جهنم خواهد شد.((آنتوني رابينز))
استواريخردمندان چيزي جز هنر در بند كردن ناآراميها در دلهايشان نيست.((لاروشفوكولد))
كارها را باآرامش و خونسردي انجام دهيد؛ زياد دربند شتاب در انجام دادن كاري نباشيد؛ مهم آن است كه آن را آغاز كردهايد.((هنري فورد))
من باور ندارمكه رنج تنها، آموزنده است. اگر رنج به تنهايي آموزنده بود، ميبايست همهي مردم دنيا خردمند ميشدند؛ چون هر كسي به گونهاي رنج ميكشد. بايد غمخواري، همدلي،شكيبايي، عشق، همت والا و ميل به حساس باقي ماندن را به رنج افزود.((آن مارو ليندبرگ))
ندانستن، بداست؛ ولي پافشاري براي ندانستن، بدتر است.((مثلافريقايي))
مسئوليت زندگانيخود را به دوش بگيريد. با خودباوري، آسودگي و پايداري تمام، با دشواريها روبرو شويد تا به راهكارهاي بسيار بهتري برسيد.((آنتوني رابينز))
تنها با تكيه برستونها و پايههاست كه يك ساختمان ميتواند پابرجا بماند و فرو نريزد. البته براي ساختن آن پايهها و ستونها، زمان و تلاش لازم است.((آنتوني رابينز))
آن گونهخودباوري كه برخاسته از احساس شايستگي، توانمندي و توانايي بي اندازه باشد، هرگز در درازمدت پابرجا و ماندني نخواهد بود.((آنتوني رابينز))
آنچه روابط راپايدار نگه ميدارد، آن است كه با وجود نگرشها و باورهاي گوناگون، بتوانيد به گونهاي با هم ارتباط برقرار كنيد و پلي ميان دنياهاي خود بزنيد كه به روابط شماآسيبي نرساند و آن را پايدار و ماندگار نگه دارد.((آنتوني رابينز))
عشق زماني ادامهمييابد و پايدار ميماند كه دو انسان عاشق، همه چيز را با هم دوست داشته باشند، نه اينكه تنها يكديگر را دوست بدارند.((فرانسيسگويلارم
هر سحر ناله و زاری کنم پیش صـــبا
تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما
باد میپیمایم و بر باد عمری میدهم
ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صـــــبا؟
چون ندارم همدمی، با باد میگویم سخن
چون نیابم مرهمی، از باد میجویم شـــفا
آتش دل چون نمیگردد به آب دیده کم
میدمم بادی بر آتش، تا بتر سوزد مرا
تا مگر خاکستری گردم به بادی بر شوم
وارهم زین تنگنای محنـــــــــــــت آباد بلا
مردن و خاکی شدن بهتر که بی تو زیستن
سوختن خوشتر بسی کز روی تو گردم جدا
خود ندارد بیرخ تو زندگانی قیمتی
زندگانی بیرخ تو مرگ باشد با عنا
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
امیـد و
آدرس
omidkankash.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.